زنا جیغ میکشن...بچههاهاج و واجن...مردا سعی میکنن خودشونو کنترل کنن ولی نمیتونن...همه نگرانن...ی چیز گرم گونههامو خیس میکنه...گمونم اشکه...ب جسم بی جونی ک وسط حال افتاده نگاه میکنم...همین دیشب بود که تا صب کنارش بودم...کاش بیشتر میموندم...البت تنها تفاوتش این بود ک نفس میکشید و تکون میخورد...ولی الان...عاغاجونم راحت شد...از دردی ک دچارش بود...
لدفن فاتحه بخونید...